Thursday, April 12, 2018

آتش زدن بنر بزرگ خامنه‌ای در تبریز و یاسوج توسط کانونهای شورشی


بنرمنحوس خامنه ولی فقیه موقتی راوقتی آتیش می زنی چه 
 خوب می سوزه دجال وقتشه که بلندشی
اینجایاسوج است که تصویرخامنه توسط گروههای شورشی به آتش کشیده می شود.تودیکتاتورمن آرش آتش جواب آتش..

روحانی؛ دم زدن از دستاوردهای هسته‌یی در عین تأکید بر مذاکره


مطلب زیرراخواندم بسیاردرست ودقیق آنرادیدم خواستم همه دوستانم هم آنراببینندواستقاده کنند.

سخن روز
روز دوشنبه ۲۰فروردین۹۷، روحانی رئیس‌جمهور رژیم به بهانهٔ سالروز ملی فناوری هسته‌یی به صحنه آمد و در حالی که بر آنچه آن را تعامل با جهان نام می‌برد و بر عدم نقض برجام توسط رژیم تأکید داشت، به قدرت‌نمایی پرداخت. یعنی از یک طرف اظهار آمادگی برای مذاکره و تصمیم بر ادامه خط تعامل  و از طرف دیگر دم زدن از دستاوردها و شاخ و شانه کشیدنهای هسته‌یی.
صحبتهای روحانی در مراسمی با عنوان: «دوازدهمین سالروز فناوری هسته‌ای» صورت گرفت.  در این مراسم صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی نیز سخنرانی کرد.  این مراسم ظاهراً‌ برای قدرت‌نمایی تشکیل شده بود. ولی صحبتهای روحانی دو بخش متناقض داشت. از یک طرف دم زدن از دستاوردهای هسته‌یی و شاخ و شانه کشیدن در مورد پیشرفتهای آن‌چنانی هسته‌یی رژیم  بعد از برجام  و از طرف دیگر اظهار آمادگی برای مذاکره و تصمیم بر ادامه خط تعامل.
در بخش  قدرت‌نمایی پوشالی هسته‌یی روحانی از دستاوردهای مشعشع هسته‌یی به ‌رغم وضعیت برجام دم زد مانند این جملات:‌
«صنعت هسته‌یی ما با توان بیشتر، با دقت بیشتر، با محاسبه دقیق‌تر، امروز نسبت به دیروز سرعت بیشتری دارد. پارسال چهل و چند پروژه ما افتتاح کردیم و دستاوردهایش را مشاهده کردیم امسال ۸۳پروژه. این نشانگر آن است که ما در مسیر فن‌آوری علمی راه خودمان را ادامه دادیم و ادامه می‌دهیم».
«در مسیر فناوری کوتاه نیامده و نخواهیم آمد». و یا این‌که  «برای تحقیق و فناوری هم از کسی اجازه نمی‌گیرد»، یا این که «با برخی کشورهای اروپایی، روسیه و چین همکاری داریم و مراکز جدیدی را در فردو برای تحقیقات و ایزوتوپ‌های پایدار به‌وجود آورده‌ایم»
یا این که«قدم‌های اولیه ساخت رآکتورهای جدیدی را در بوشهر برداشته‌ایم».و یا«برای اولین بار بعد از برجام توانستیم وارد تجارت هسته‌یی شویم» و جملات مشابه این ها....
او بدون آن‌که صراحتاً‌ به موضوع موشکی و تصمیم رژیم در این باره اشاره کند گفت:‌
«ما نیاز به همه قدرتها داریم، قدرت نظامی و دفاعی می‌خواهیم، قدرت اقتصادی می‌خواهیم ما قدرت فرهنگی نیاز داریم. ما قدرت سیاسی در سیاست داخلی و در سیاست خارجی نیاز داریم. ما قدرت سخت را نیاز داریم. ما قدرت نرم را نیاز داریم».   
روحانی در قسمت دیگری از سخنرانیش به بازی  با کلمات اقتدار و قدرت پرداخت: «یکی از اهداف مهم ما کسب قدرت و توان مشروع، یعنی اقتدار ملی است. اقتدار، قدرتی مشروع و مفید برای کشور و جامعه است».
روشن است که  اقداماتی از قبیل افتتاح پروژه‌های تحقیقی یا  معامله و خرید و فروش کیک زرد یا همکاری با چین و روسیه برای تولید «ایروتوپهای پایدار» هیچ‌کدام در هیچ قاموسی،‌ نمادی از «اقتدار»  یا بیانگر «قدرتی مشروع و مفید» محسوب نمی‌شوند. آن هم برای نظامی که در تنگنای حفظ برجامش آن‌چنان دچار بن‌بست شده است که هم رئیس‌جمهور آن  و هم ولی‌فقیه آن یک ماه مانده به تعیین تکلیف این موافقتنامه نمی‌توانند  لام تا کام از سیاست خودشان درباره این توافقنامه کلامی بر زبان بیاورند. بنابراین تلاش آخوند روحانی برای این‌که این موارد را که پاره‌یی از آنها پیشاپیش در برجام هم پیش‌بینی شده بود به‌عنوان «قدرت» به خورد مخاطبین بدهد تنها مصرف داخلی دارد و رو به نیروهای روحیه باخته‌ی رژیم است.
اما بخش دیگری از سخنان روحانی اظهار آمادگی برای مذاکره و تصمیم بر ادامه خط تعامل بود. روحانی گفت: «(این ملت) منطق کافی و استدلال لازم را برای حرفهای زدن پای میز مذاکره دارد و می‌تواند با بزرگترین قدرتهای از لحاظ فنی، حقوقی، سیاسی و... حرف بزند، حق خود را تثبیت کند و به توافقی برسد که بتواند بار را بر دوش مردم کم و مسیر پیشرفت را فراهم کند».

واقعیت این است که هرکس  با زبان شیادانهٔ آخوندی آشنا باشد می‌فهمد که به‌رغم فضای دود ودم، اما تنها حرف مشخص او ادامه تعامل و مذاکره است.
لحظاتی هم برویم سراغ صحبتهای خامنه‌ای. او هم دیروز در دیدار با سرکردگان سپاه و ارتش تحت‌امر خودش، ضمن دم زدن از قدرت و اقتدار، اساساً کلی گویی کرد  و از جمله گفت: «اقتدار، امنیت، عزت و توانایی کافی در زمان لازم به‌عنوان اهداف اصلی نیروهای مسلح» است. به گفته رسانه‌های حکومتی خامنه‌ای  با تأکید بر ضرورت کادرسازی و جانشین پروری در نیروهای مسلح خاطرنشان کردند: نتیجه فعالیتها و اقدامات انجام شده در نیروهای مسلح باید در راستای تأمین اهداف تعیین شده باشند.
در این حرفها خامنه‌ای از اهداف اصلی، به‌طور کلی صحبت کرده و یک جا هم گفت«به کوری چشم دشمنان، قدرت نظام اسلامی، روز به روز افزایش خواهد یافت» خوب این حرفها، چندان فرقی با حرفهای روحانی ندارد. و این در واقع ادامه همان سکوت او راجع به مسائل اصلی است و در حالی که همه انتظار دارند او راجع به ضرب‌الاجل و تصمیمش در مورد برجام صحبت کند، ساکت است یا در مورد بحران ارز و فروپاشی اقتصاد همین طور ساکت است ولی روحانی  که کمی روشنتر حرف زده و کفه را به طرف مذاکره و دیپلوماسی سنگین‌تر کرده است.
البته روحانی در حرفهایش یک جا تضادش را با دلواپسان بارز کرده و گفته است:‌ «بعضی فقط به یک روی سکه نگاه می‌کنند اگر این سکه را بلند کنند پشت آن معلوم است، اما حوصله ندارند این سکه را بلند کنند. فکر می‌کنند پشت این سکه خبری نیست و فقط روی سکه را نگاه می‌کنند».
در واقع دو روی این سکه، یکی موضع روحانی است که از مذاکره و تعامل حرف می‌زند و یکی دلواپسان که از ایستادن در برابر آمریکا و جامعهٴ بین‌المللی دم می‌زنند. ‌خامنه‌ای هم که باید حرف آخر را بزند فعلا ساکت است و هر بار هم که حرف می‌زند از ضر‌ب الاجل چیزی نمی‌گوید. این در واقع بیان همان وضعیت آچمز و بن‌بست نظام است و چشم‌انداز یک کشمکش سخت بین دلواپسان و روحانی را در پی خواهد داشت که البته هم‌اکنون به‌صورت حملات سخت و رسوا کنننده به روحانی شروع شده و باید انتظار اوجگیری آن را در روزهای آینده داشت.

Tuesday, April 10, 2018

در ایران هشت میلیون و هشت هزار نفر بی سواد مطلق و ۱۱ میلیون کم سواد هستند




      • بعدازچهل سال حاکمیت آخوندهای جنایتکارودزدوضعیت مملکتم به کجارسیده است.
      رئیس سازمان نهضت سوادآموزی ایران در تازه‌ترین آماری که ارائه کرده گفته که در ایران ۱۱ میلیون کم‌سواد و حدود ۹ میلیون بی‌سواد مطلق وجود دارد. بیشترین آمار بی‌سوادی در استان‌های مرزی کشور است.
      علی باقرزاده، چهارشنبه ۱۵ فروردین گفت: «در مجموع در همه گروه‌های سنی هشت میلیون و ۸۰۰ هزار بی‌سواد مطلق و ۱۱ میلیون کم‌سواد در کشور داریم.» (خبرگزاری تابناک  – ۱۶ فروردین ۱۳۹۷)
      به‌گفته او براساس آمار سرشماری سال ۱۳۹۵، در گروه سنی ۱۰ تا ۴۹ سال دو میلیون و ۷۰۰ هزار نفر بی‌سواد شناسایی شده است که حدود ۴۰۰ هزار نفرشان را اتباع خارجی تشکیل می‌دهند.
      باقرزاده رشد نرخ سوادآموزی در سال‌های ۹۱ تا ۹۵ را ۲,۸۵ درصد اعلام کرد و گفت یک میلیون و ۴۸۰ هزار نفر از آمار بی‌سوادان کاهش پیدا کرده. این در حالی است که نرخ رشد باسوادی طی سال‌های ۸۶ تا ۹۰ حدود ۰,۲ درصد بوده است.
      علی باقرزاده در دی‌ماه سال گذشته آماری ارائه‌ داده بود که بر اساس آن بیشترین نرخ باسوادی در استان‌های مازندران، تهران، سمنان، البرز بود و کمترین نرخ ‏باسوادی نیز در استان‌های سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، کردستان، کرمان، خوزستان و لرستان به چشم می‌خورد.
      استان سیستان و بلوچستان با ۱۸ درصد نرخ بی‌سوادی در گروه سنی ۱۰ تا ۴۹ سال بالاترین میزان بی‌سوادی را در کشور داراست.



Monday, April 9, 2018

بغض در آسمان خاکی


مقاله ایی بسیارزیبادرموردشهدای ۱۹بهمن مجاهدین دیدم برای خوانندگان 
عزیزوبلاگم می گذارم 

حماسه 19فروردین 90
19فروردین 1390 برای آنان که دلشان برای آزادی ایران می‌تپد نامی آشناست. این نام با نام قهرماناننقش‌آفرینش عجین است؛ «دل به دریا افکنان به پای دارندهٴ آتش‌ها، زندگانی دوشادوش مرگ،‌ پیشاپیش مرگ، هماره زنده‌گانی همواره بدان نام زیسته که تباهی از درگاه بلند خاطره‌شان شرمسار و سرافکنده می‌گذرد». آری، آنان «در برابر تندر ایستادند، خانه را روشن کردند» و... نمردند. خاطره‌شان به‌خاطرات شهری تبدیل شد کهزرین‌ترین برگ‌های مقاومت حماسی این میهن در برابر ایلغار مغولان عمامه‌ به‌سر را به خود اختصاص داده است؛ شهری همنام زنی شگفت:‌ «اشرف». آنان هنوز «دوشادوش مرگ،‌ پیشاپیش مرگ می‌جنگند تا به پای دارندگان آتش‌ها» در شهرهای شورشی ایران چگونه ایستادن در برابر تندر را بیاموزند. آنان هنوز هستند. نامشان آیه‌های مقاومت و ایستادگی است. اینک از هیأت یک نام به در آمده و به کسوت یک رسم و یک آرمان درآمده‌اند. آرمانآزادیخواهی و ایستادگی صباوار تا به آخر. آن «کاشفان فروتن شوکران، جویندگان شادی در مجری آتشفشانها،شعبده‌بازان لبخند،‌ در شبکلاه درد،‌ با جاپایی ژرف‌تر از شادی، در گذرگاه پرندگان» ایستاده‌اند تا تمامت یک خلق عاصی و شورشگر، رسم ایستادگی در برابر تندر  و روشن کردن خانه بیاموزد. آری آنان هنوز هستند و قلب‌های گرمشان رپ رپة پر طنین طبل‌های رزم را تداعی می‌کند. به نام آبی آنان نماز می‌بریم.

یادشان را با خاطره‌یی گرامی می‌داریم که مربوط است به مزار «فروغ اشرف»، این خاطره چند روز پس از حماسه 19فروردین1390 به رشته  تحریر درآمده است. آه! گویی همین دیروز بود.    

دیروز هوا ابری بود و رگبارهای تند روزهای پایانی اردیبهشت، آسمان اشرف را هاشور می‌زدند. آه! مدتی بود بوی خاک باران خوردهٔ شهر محبوبم را نفس نکشیده بودم... امروز ولی، آسمان چون کرباس پاره پارهٴ خاکستری است و مه ـ خاکی سنگین، ساکت و گرم، بالای گیسوان سبز اکالیپتوس‌ها، شناور. آب و هوای اشرف، مثل آدم‌های آن، دائم در تلاطم است و بیگانه با سکون. جالب این‌که گاه در همان روزی که باران می‌آید، همزمان، خاکیپودرمانند نیز پیدایش می‌شود و در همه چیز نفوذ می‌کند و از همه چیز می‌گذرد. با این همه اشرف؛ اشرف مجروح، اشرف جنگی و دوست داشتنی، حتی در زیر چتری عظیم از خاک، باز هم زیباست، زیباتر از هر شهری که در جهان دیده‌ یا در رؤیا، آرزوی دیدنش را داشته‌ام.

از آن جمعهٴ خونین [19فروردین را می‌گویم] تاکنون، نتوانسته و فرصت نکرده بودم میدان آزادی، دریاچهٴ نور، پارک، امجدیه، کتابخانه، و ساختمانهای موسوم به «فرماندهی اشرف» را ببینم و مشتاق بودم ببینم چطور خاکریزدژآسای نیروهای مالکی ـ بعد از مقاومت جانانهٴ خواهران مجاهد ـ آنجا را دور زده، و نتوانسته این قسمت را ـ که کلکسیون زیبایی‌هاست ـ از اشرف جدا کند.

ساعت 1655است. اتوبوس آبی‌فام ما، سینهٴ ابر خاک را می‌شکافد و «جاده خبرنگاری» را متر به متر می‌بلعد. یک لحظه هول می‌شوم و فکر می‌کنم راننده مسیر را اشتباه می‌رود، آخر قرار بود ما به مزار شهیدان برویم، و مگر نباید از «جادهٴ 200» می‌رفت؛ همان جاده‌یی که در دو سویش درختان میوه خبردار ایستاده‌اند و راهی از آن به سوی «مزار مروارید» جدا می‌شود؟. بعد زود ملتفت می‌شوم و یادم می‌افتد که «میدان لاله»؛ لالة خونچکان و مجروح، (نماد 22بهمن و همبستگی‌ اشرف با شهر خواهرش کونئو در ایتالیا)، از سه سو، با دیوارهای پیش‌ساختهٴ بتونی و موانع غیرقابل عبور، به محاصره درآمده، و با زرهیها و ماشینهای ارتش و پلیس مالکی مزدور کنترل می‌شود، و برای لحظاتی به‌خاطرات 19فروردین و مقاومت حماسی اشرفیان، در پشت «ایستگاه برق احرار» سفر می‌کنم و داغ می‌شوم، امروز از آن روزهایی‌ست که ـ رو به پنجرهٴ اتوبوس و چشم به خیابانهای آشنای اشرفاشغال‌شده ـ نیاز به تنهایی دارم تا با بغض‌هایم به پچپچه بنشینم...

آخرین باری که به مزار مروارید رفتم، قبل از عید امسال بود. رفته بودیم تا آن را خانه تکانی کرده و برای چهارشنبهٴ آخر سال، آمادهٴ دیدار رزمندگان کنیم و نمی‌دانستم این آخرین دیدار است.

***
 
صدایی رؤیاهای مرا قیچی می‌کند:
- رسیدیم! 
خواهران مجاهد زودتر از ما آمده‌اند و اینک اتوبوس سپیدرنگشان در گوشه‌یی پارک است. برای زیارت شهیدان فروغ اشرف، به مزار تازه‌ساخت آمده‌ایم. مزار، برای ما اشرفیان، با حضور آشنای مسئول مزار عجین است. آه! او کجاست؟ نکند در مکان جدید غریبی‌اش می‌آید! نه، اشتباه می‌کنم... آنجاست؛ آنجا. بین دو ماشین او را می‌بینم؛ با شقیقه‌های سپید و مهربانی منتشرش، اما این‌بار نه در ورودی مروارید، و با آن نگاه جستجوگر و طنین گرم «سلام جانمِ » او در جواب سلام دادنهای ما و تعظیم کردنهای فروتنانه و پی‌درپی‌اش، و ما نیز برای «خدمات عمومی» نیامده‌ایم تا مزار شهیدان را غبار روبی و شستشو کنیم. آگاهانه راهم را کج می‌کنم تا از برابرش بگذرم و خیس لطافت حضورش شوم.

***
 
سکوتی عطرآگین در میان درختان اکالیپتوس و مشعلی عظیم در میانه، این نخستین چیزی‌ست که از مزار «فروغ اشرف» می‌بینم. تا وارد می‌شوم ابهت عجیبی مرا می‌گیرد و گامهایم را جادو می‌کند. قلبم با آهنگ غریبی به تپش می‌افتد. میل عجیبی دارم باقی مسیر را بوسه‌زنان بر خاک درنوردم. پا به پای بغض و شانه به شانهٴ حیرت پیش می‌روم. روبه‌رویم، میزهای شمع‌آذین و حلوای آمادهٴ سرو و دسته‌های بزرگ گل. نرده‌یی قهوه‌یی، حصاری سبز و خاکریزی مثلثی، ساحت مزار را، از زمینهای اطراف آن برجسته می‌کنند. درختان اکالیپتوس را کی و کَی کاشته است؟! و چقدر سریع! این‌جا تاکنون این همه درخت نداشته، و بیابانی لم‌یزرع بوده است.

در میان جمعیت، دو زن مجاهد ـ عصا به دست و آنتن در پا ـ آثار جراحت گلوله را با خود حمل می‌کنند، از مشاهدهٴ این حقانیت مظلوم، و این مظلومیت کتمان‌شده، بی‌اختیارحس گریستن به سراغم می‌آید اما در مقابل دشمنی که لوله سلاحهایش را از چهارسو به سویمان نشانه رفته، صلابت خویش را باز می‌یابم و چون اشرفیان،اشکهایم را موقتاً را در دل فروخورده، و سرم را از فخر بالا می‌گیرم. شانه هایم از درک این همه افتخار، تا ارتفاع دماوند اوج می‌گیرد.

***
 
موج گیرا و محزون جمعیت مرا به جلو می‌راند. ابهت و شکوه، آن‌چنان حضور خود را جار‌ می‌زنند که در سایه‌سارآنها، کسی به کس نمی‌نگرد، کسی، کسی را نمی‌بیند و کسی را شهامت شکستن این سکوت مقدس و یارای سخن راندن با کس نیست اما با زبان خاموش نگاهها و پچپچهٴ گنگ قلب‌ها، همه جا پر از سلام و نگاه و گفتگوست؛ گفتگوهایی هست که تنها در سکوت می‌توان آنها را نیوشید و این‌جا احساس از کلام فراتر می‌رود و آهنگی که در دستگاه نینوا پخش می‌شود، زبان مشترک همگان است.

کُند‌پا و سر در جیب، در کوچه‌های تُنُک مزار، پوزار بر خاک می‌کشم و خویش را از یاد می‌برم تا جایی که حضور جمعیتفراموشم می‌شود. زمان و مکان در خلأ شناور است و من جز عکس‌های شهیدان چیز دیگری نمی‌بینم. طعم تند ادراکی ناشناخته، حواسم را با خود برده‌ است... عکس‌ها... عکس‌ها... عکس‌های شهیدان، گویی سخن می‌گویند، نه... نه، اینها عکس نیستند، خود خودشان هستند، در چشمانشان هزار حرف ناگفته موج می‌زند. نکند آن رزمنده رشید قامت و پرصلابتی که در ضلع جنوبی مزار دیدم، فرمانده «سعید چاووشی» باشد؟ نکند...؟




ناگهان احساس می‌کنم، دستی ـ چون یک کبوتر سپید ـ روی شانه‌ام می‌نشیند، تند به عقب می‌چرخم. آه این «بهروز ثابت» است که از لابلای جمعیت سرک می‌کشد؛ بهروز، با همان چشمان درخشان و هوشیار و لبخند شیرین و بی‌تابی همیشگی‌اش در دوست جستن و دوست داشتن و رابطه برقرار کردن، و به عیان می‌بینم که مرا می‌جوید تا کتابی را ـ که اخیراً در حال نوشتن آن است ـ معرفی کند.



اینطرف کمی جلوتر «فائزه‌ٔ رجبی» است که برای فاتحه‌خوانی پدرش «عبدالرضا» آمده، و همزمان از سینی حلوای بسته بندی شده‌یی که به سوی او دراز شده یکی برمی‌دارد، می‌خندد و می‌گوید: «کی گفته من رفته‌ام. من فقط به سفر کوتاهی برای دیدن بابا رفته‌ام. جای من این‌جاست، همین‌جا، در آسمان اشرف. من در حال حفاظت از ایستگاه برق احرار هستم.


... و این «آسیهٔ رخشانی» است، در حال فیلمبرداری از زیارت‌کنندگان؛ قهرمانی که خود، مرگ خویش را در حافظهٔ دوربینش ماندگار کرد. تصویر او در شیشهٴ قاب عکس نیم‌قدش افتاده. خوب دقت می‌کنم، از پشت شکاف درجه و مگسک کلاشینکف، یک جفت چشم شریر او را نشانه رفته و جمعیت بیتاب داد می‌زنند: «آسیه! آسیه! بخواب!» و او با شهامتی سمج‌وار مشغول ادامه فیلمبرداری است. این‌جا فقط من هستم و اشک و باز مجالم نمی‌دهد و من مقاومت نمی‌کنم. کسی با شتاب از کنارم می‌گذرد. او منصور پدر آسیه است؛ با لبانی داغمه بسته، چهره‌یی پرصلابت و نگاهی پرغرور، خودم را گم می‌کنم و سلام از یادم می‌رود، او مانند سایه می‌گذرد؛ در حالی که سخنان آسیه را، در واپسین دیدارشان زیر لب دارد: «بابا! اگر من شهید شوم، چه خواهی کرد؟ بابا! بابا! باید به نبودن من عادت کنی».


«صبا»، در حالی که می‌کوشد آثار درد جانکاهی را که در وجودش پیچیده، با لبخند بکاهد، آرش‌وار، آخرین رمق خود را در کلمات جاودانه می‌کند: «ما تا آخرش ایستاده‌ایم، ما تا آخرش می‌ایستیم»، و این پیام چون باد صبا در تمام مزار می‌وزد و قلب به قلب می‌گذرد و پژواک می‌یابد: «ما تا آخرش ایستاده‌ایم»

و به یاد رضا هفت‌برادران، پدر صبا می‌افتم، آه! او کمی دورتر است. دیدم فاتحه داد و چیزی گفت که نفهمیدم و دوست داشتم بفهمم. تاب نمی‌آورم و می‌گریزیم.


با دیدن «ضیا»، ناگهان یکه می‌خورم و بی‌اختیار چشمان حیرت‌زده‌ام روی پایش می‌افتد و احتیاط می‌کنم تا در آن ازدحام مراقبش باشم؛ پایی که هاموی از روی آنها رد شد. ضیا لبخند می‌زند و من دردم می‌گیرد. قلبم به درد می‌آید و بغضم می‌ترکد.



«مددزاده‌ها» (مهدیه و اکبر) کنار هم لبخند می‌زنند. «اکبر» تبسم خفیفی زیر لب دارد «مهدیه» اما به‌شدت می‌خندد. این ویژگی مجاهد خلق است که روحیه شاداب خود را چون سلاحی برمی‌گیرد و خندان‌لب به مصاف سختیها می‌رود. با دیدن آن دو، از قیافة محزون خودم شرمم می‌آید و اندکی از مچاله‌گی و فضا زدگی خودبخودی درمی‌آیم.


«خلیل کعبی»، هنوز با حلقه‌های اشکی که در چشمانش می‌درخشید [و دوربین توانسته بود آن را به‌صورت صحنه‌یی زیبا از صداقت و صلابت یک مجاهد خلق شکار کند]، در نشست «فاتحان»، روی صندلی نشسته و دارد قلبم را به آتش می‌کشد آه!...

 

و سیمای مظلومانهٴ جعفر بارجی در لحظهٴ عروج.... نه، نه، تاب نمی‌آورم و دوباره به آغوش خلوت می‌گریزم تا دربیتوتة قبیلهٴ اشک خویش را بازیابم. شهیدان می‌خندند و من می‌گریم. شاید این همان «گریهٴ خندیده» یا خندهٴ گریسته باشد و نمی‌دانم... هر چه هست لحظهٴ عزیز و پاکی است و دوست ندارم آن را با تمام دارایی‌های دنیا عوض کنم. مطمئنم، این نام را ـ که امروز مرا به ارزش‌های مجاهدین وصل کرد ـ به‌خاطر خواهم سپرد، (مزار فروغ اشرف). ساختار آن اگر ‌چه از آب و گِل اما تماماً از جان و دل است، و عطرِ عشق، تمام وقت، در ساحت آن ساری است. کم گفتم، شایسته است بگویم که در گوشه‌یی از اشرف، این مجموعه زیبا گویی با بال فرشتگانمفروش است و آوای خفیة قدسیان آسمانش را معطر کرده. از توصیف سیر نمی‌شوم، احساس می‌کنم کلکسیونیاز ارزشهای مجاهدین، یکجا در این قسمت گرد‌آمده است.

چقدر اشرفی‌ها را دوست دارم! و چقدرتا کنون در بیان این عشقِ سوزان خست به خرج داده‌بودم!. وایِ من! چقدر اشرفی بودن خوب است! وغرور‌انگیز. آنان بعد از 19فروردین آدمهای دیگری شده‌اند. دلم می‌خواهد این لحظات تمام نشود. آنان را کبوترانی می‌یابم که بر چشمه‌یی زلال گردآمده‌ و در طراوت آن جان و روان را شستشو می‌دهند. بغض در گلو، خنج در سینه، دست بر تربت همسنگرانشان می‌نهند و فاتحه می‌خوانند، چون برمی‌خیزند تا بر تربت دیگری تعظیم کنند، سیمایشان آتش‌گرفته است و چشمانشان، حامل یک کتاب معنا..اینانند خانوادهٴ حقیقی و آرمانی یاران به خون خفته اشرف؛ نه اشتباه کردم، یاوران همیشه بیدار.. بیهوده نبود که دسته‌ گلی از طرف خانوادهٴ هر کدام از شهیدان بر مزارشان نهاده شده است.

این‌جا زندگی، زنده‌تر از هر زمان حضور دارد. مرگ آنان را سزا که پسران و دختران اشرف را اسیر، مقهور و سربه نیست می‌خواستند و ترجیع‌بند ژاژخایی‌هایشان یک چیز بیش نبود: «ذلت، ذلت و باز هم ذلت و نعلین‌لیسیآخوندها». کجایند آنان که می‌خواستند اشرف تسلیم شود و خاکسپاری شهیدانش را در زیر برق سرنیزه‌ها و نیشخند جانگداز قاتلان خویش انجام دهد؟ لابد بور‌ خواهند شد.

بله، مقاومت، انسان را زیبا می‌کند. امروز من نیز احساس می‌کنم انسان دیگری شده‌ام. این را شهیدان فروغ به من و «من» های دیگر آموختند. آنان آموختند که با پیکرهایشان نیز خواهند جنگید تا حسرت یک کرنش را بر دل قاتلانشان بنهند. آنان دست‌پروردگان مادرانی هستند که اجساد جگرگوشگانشان را در باغچهٴ خانه دفن کردند تا به دژخیم التماس نکنند.

بله، ننگ شایستهٴ مجاهد‌خلق نیست. مزار مجاهد‌ خلق قلبِ خلق است. کسی که پا در جای پای سرور شهیدان می‌نهد، پیشاپیش پذیرفته که در هر کجای خاک، خونش به زمین بچکد. مگر آنانی که مردم قدرشناس ما «امام‌زاده» می‌نامندشان، جز این بودند و جز این است که مزارشان در کوره‌راهها، حاشیهٴ دهستانها و بزروهایغریب و دورافتاده پراکنده است. مگر بسیاری از شهیدان ارتش آزادی‌بخش، در کربلا نیارامیده‌اند و امکانزیارتشان نیست؟ وه! که چقدر مشتاقم بیتی از یک رباعی جاودانهٴ ابوسعید ابوالخیر، عارف بیداردل را ـ درین باب ـ  زمزمه‌کنم:
سرتاسرِ دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده برآن رنگی نیست
و چقدر دلم می‌خواهد ـ با پوزش و اجازه از اوـ دستی در این بیت ببرم، و بسرایم:
سرتاسرِ دشت «خاوران» سنگی نیست
کز خون مجاهدین برآن رنگی نیست.

                                                      ***
ع. طارق

زندانی سیاسی علی معزی پیام مهمی خطاب به گل رخ ابراهیمی که هم چنان دراعتصاب غذااست داده است.

پیام زندانی سیاسی علی معزی به زندانی سیاسی در اعتصاب غذا گلرخ ابراهیمی ایرایی



علی معزی زندانی سیاسی که خود سالهاست به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق در زندان به سر می‌برد، طی پیامی به گلرخ ایرایی اراده او برای آزادی را ستوده است.
متن نامه علی معزی در پی می‌آید:
«ای  گلهای شاداب و معطر نبرد اراده ها؛  شما پیروز هستید
آسیب های برگشت ناپذیر جسمانی سرفرازانی همچون گلرخ، آرش، مجید، ارژنگ و دیگران از اسناد زنده و ماندگار جنایات این دیکتاتوری فلک زده است. نظام بیچاره ای که به خیال خود اقتدار پوشالی اش را در خواب خرگوشی و تظاهر به بی توجهی به مطالبات آنها می بینید در حالی که این به نفهمی زدنها از یک سو ضعف و زبونی رژیم را به نمایش می گذارد و از دیگر سو ثابت می کند که این حکومت دشمنی جز جوانان این آب و خاک برای خود نمی شناسد.
اعتصاب غذا بهانه است؛ بلکه این سرفرازان پایدار خشم و عصیان؛ هم نسلان خود و یک دهه جوانتر از خود را نمایندگی می کنند که اکنون بپاخاسته و می شتابند تا طومار این سیستم ننگین را در هم بپیچند. گویا که این ایام آخرین دورانی باشد که زندانیان سیاسی با سلاح اعتصاب غذا، به رویارویی جهل و جنایت می پردازند.
ای جانهای مدهوش و ای رگهای بی‌خون و ای گلهای شاداب و معطر نبرد اراده ها درود بر شما. تمامی عشق و احترام و تعظیم خود را نثار شما می کنم .  پیروز هستید
علی معزی – زندان تهران بزرگ
۱۶فروردین ۹۷»

کارگران کشت وصنعت شمال به اخراجشان اعتراض کردند.


کارگران اخراجی کارخانه روغن نباتی به اخراجشان اعتراض کردند.
کارگران اخراجی مجتمع کارخانجات روغن نباتی کشت و صنعت شمال روز چهارشنبه ۱۵ فروردین، در اعتراض به اخراج خود، مقابل فرمانداری میان‌دورود (استان مازندران) تجمع کردند. مدیر این شرکت که از سرمایه داران بزرگ وابسته به رژیم است، سال گذشته در صدد اخراج ۱۵۰تن از کارگران بود که در اثر اعتراضات کارگران موفق به انجام آن نشد. با شروع سال جدید این شرکت ۵۵ تن از کارگران را که بین ۱۳ تا ۲۱سال سابقه کار دارند، در حالی که هیچ چشم اندازی برای اشتغال مجدد آنها وجود ندارد، اخراج کرد.
مجتمع کارخانجات روغن نباتی کشت و صنعت شمال که بزرگترین واحد تولید کننده روغن مایع و نباتی است با ۴۳سال سابقه فعالیت و با ظرفیت اشتغال حداقل ۱۰۰۰کارگر و تولید ۷۵۰تن روغن در روز، در سال ۲۰۱۱ زیر عنوان خصوصی سازی به سرمایه داران حکومتی واگذار شد. و از آن پس بر اثر اختلاسها و سیاستهای غارتگرانه مدیریت فاسد آن روز به روز سیر قهقرایی طی کرد و سالها است که کارگران محروم این مجتمع در شرایطی اسفبار مجبور به کار هستند.
جواد مدلل، مدیرعامل غارتگر مجتمع کشت و صنعت با تکیه بر حمایت مقامات رژیم از جمله محمدرضا نعمت زاده وزیر صنعت، معدن و تجارت رژیم، با گرفتن وامهای کلان از بانکها ثروت نجومی به جیب زده است. گرفتن ۶۵۰میلیون دلار وام با تسهیلات ویژه تنها یک قلم از این رانت خواری ها است. وی همچنین روابطی ویژه با سرکردگان سپاه پاسداران دارد و مورد حمایت آنها است.
تا این رژیم فاسد و غارتگر بر سر کار است سهم کارگران و دیگر قشرهای محروم کشور چیزی جز کار مشقت بار و زندگی سراسر محنت و رنج نیست. تنها راه خلاصی از نکبت نظام ولایت فقیه اتحاد و همبستگی همه اقشار ستمدیده در سراسر کشور است.

تظاهرات دراصفهان همچنان ادامه دارد.


  ادامه تظاهرات کشاورزان قهرمان اصفهان
https://youtu.be/O6AZfylypcM

تظاهرات و درگیری گسترده در اصفهان + فیلم و عکس


بر اساس گزارشها و فیلمهای  ارسالی برای سایت مجاهد از صبح امروز، صدها تن از کشاورزان اصفهان در پل خواجو تجمع و تظاهرات کردند و با مأموران سرکوبگر درگیر شدند.
تظاهر کنندگان اصفهان که خواستار گرفتن حقابه هستند شعار می‌دادند:‌ عزا عزاست امروز،  روز عزاست امروز  زندگی کشاورز روی هواست امروز، آب زاینده رود حق مسلم ماست،  ناله این کشاورز ناله زنده رود است  و نصرمن الله و فتح قریب  مرگ بر این دولت مردم فریب.
مأموران سرکوبگر به طرز وحشیانه‌یی به تظاهر کنندگان اصفهان یورش بردند و شماری را مجروح و مصدوم کردند اما کشاورزان خشمگین با مقاومت در برابر مأموران سرکوبگر تظاهرات خود را ادامه دادند.

Sunday, April 8, 2018

بارژیم ایران معامله نکنید!


هرنوع معامله وتجارت بارژیم جنایتکارآخوندهاشرکت درجنایات ملاهااست 

:مریم رجوی هنگامی که نمایندگاه انگلیس رامخاطب قرارداده می گوید: بجای معامله وکمک به ملاهادرکنارمردم ایران قراربگیرید
مردم ایران برای تغییر رژیم به‌پاخاسته‌اند. این تحولی است که آزادی را برای ایران می‌آورد و امنیت را برای جهان. 
بنابراین هموطنان من انتظار دارند که دولت‌های غرب به‌ويژه انگلستان، سياست خود را تغيير داده و اقدامات عملی و مشخصی برای كمك به مردم ايران انجام بدهند. آن‌ها انتظار دارند که مبارزه‌شان برای سرنگونی رژیم آخوندی به‌رسمیت شناخته شود. هم‌چنین انتظار دارند که آلترناتیو این رژیم یعنی شورای ملی مقاومت به‌رسمیت شناخته شود. 
انتظار دارند که قدرت‌های جهانی روابط خود با آخوندها را به‌قطع شکنجه و اعدام مشروط کنند، 
رژیم و سپاه پاسداران‌اش از منطقه خاورميانه اخراج شوند و آخوندها وادار شوند که برنامه موشکی‌ خود را تعطیل کنند.
هم‌چنین غنی‌‌سازی اورانیوم توسط این رژیم باید به‌طول کامل ممنوع شود، رژیم به‌پذیرش بازرسی بی‌قید و شرط از همه مراکز نظامی و اتمی وادار شود و دست این رژیم از سیستم جهانی بانکی قطع شود.
بگذارید روشن باشد که طرف معاملات اروپا، در اساس، سپاه پاسداران و ارگان‌های وابسته به ولی‌فقیه هستند. این معاملات برخلاف منافع مردم ایران و صلح و امنیت در منطقه است.
اين‌ها قدم‌های مهمی در جهت كمك به برقراری آزادی در ايران است و به از بين بردن خطرات مبرم کنونی علیه جهان كمك می‌كند. 
شورای ملی مقاومت ايران، براي استقرار يك جمهوري بر مبنای جدايی دين و دولت، برابری جنسی، تأمین خودمختاری برای ملیت‌های مختلف در چارچوب وحدت کشور، لغو حکم اعدام مبارزه می‌کند و یک ایران غیر اتمی که در دوستی و همزیستی با سایر کشورها باشد. 
از همگی شما تشکر می‌کنم.